سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سخنی از سخنان حکمت که مرد مؤمن می شنودـ و به آن عمل کند یا آن را بیاموزد ـ بهتر از عبادت یک سال است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :0
بازدید دیروز :2
کل بازدید :93118
تعداد کل یاداشته ها : 17
103/9/22
12:38 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
سیده[650]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
بهار 1386[6] زمستان 1385[5]
پیوند دوستان
 
منطقه و جهان آبستن حوادث خوش یمن عاشق آسمونی سیب سرخ عکس و مطلب جالب و خنده دار کلبه درویشی نغمه ی عاشقی یا د د اشت ها ی شخصی خو د م . سـرچشمـــه فصـــاحـت : بوستان نهج الفصاحه فرهنگی ،مذهبی .: شهر عشق :. منادی معرفت تا شقایق هست زندگی اجبار است . ایران اسلامی my love Har chi delet mikhad وب سایت روستای چشام (Chesham.ir) دوستدار علمدار عطر یاس تنها هنر دانلود هر چی بخوایی... عشق درست و غلط بهشت بهشتیان گروه اینترنتی جرقه داتکو *(: دنـیــــای مـــــــن :) * منتظران عشق رویابین کشکول xXx عکسدونی xXx زنگ تفریح پرسپولیس آسمانی ها گلادیاتور پله پله تا خدا یاور 313 ghamzade مهندسی متالورژِی xXxXx تــــبــلــیـــغــات رایـــگــان xXxXx مناجات با عشق مسعود رضانژاد فهادانـ از یک انسان ثانیه ها... تَرَنّم عفاف دیدبان اینترنتی هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه مطالب پایه ی ششم دبستان دل گویه های فطرسی سلامت ما تعقل و تفکر * امام مبین * سه ثانیه سکوت درجست وجوی حقیقت شاید طنز شاید... جوک و خنده جوجو لاو اس ام اس دو بال پرواز دهاتی قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی خورشید خاموش حاج آقا مسئلةٌ sindrela هر چی بخوای ایــــــــــران،کشــــــــــــــور عشــــــــــــق و دوســــــتی شیدائی لهجه سکوت سمت دوست زمانه اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار مسأله شرعی

 

بسمه تعالی

این خاطره از شب اول عقدمون هستش که برای خودم خیلی عزیز هست.

 

مراسم شب عقدمون منزل پدرم بود وخونه پدرم نزدیک در بزرگ گلزار شهدا است بعد از مراسم عقد خونمون خیلی شلوغ بود و ما هم

 

خیلی خسته .

 

مادر وپدرم گفتند که اینجا خیلی شلوغه برید منزل برادرم ما هم قبول کردیم .منزل برادرم درست روبه روی کوچه مادرم بود .

 

من با همان لباس عقد وجوراب سفید چادر سرم کردم که بریم منزل برادرم ولی وقتی از در رفتیم بیرون حاجی گفت که بریم گلزار شهداء

 

من قبول نکردم ولی از حاجی اصرار که حتما بریم .بالاخره قبول کردم وبه سمت گلزا ر شهداء راهی شدیم .رسیدیم دم در گلزار که حاجی

 

یکدفعه ماروول کرد ورفت به طرف مزار شهداء ما هم دنبالش راه افتادیم .سر مزاربعضی از شهداء می ایستاد وبه عکس ومزارشون خیره

 

میشد و این برای من خیلی عجیب بود حالا ما خسته شدیم ولی اون انگار نه انگار شرمندهروم هم نمیشد بهش بگم که خسته شدم .

 

 

بالاخره بعد از یه دور کامل توی گلزار رضایت داد که بریم. وقتی رسیدیم منزل برادرم فهمیدیم که افتاده بودند دنبال ما که کجا گم شدیم و

 

فکر میکردن که ما تصادف کردیم و کلی از طرف پدر گرام توبیخ شدیم .تبسم

 

این  هم از خاطره امشب . 

 


91/10/22::: 8:44 ع
نظر()
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ *رزق* ما را ز ازل داد *حسیـــــــــــن(ع)* نـــــان خــــور حضـــــرت *اربــــــاب *هستـــــیـم


+ یاصاحب الزمان (عج)*جهــانــم* بـــی تو* الــــف* نـدارد


+ خلاصه و لپ *اخلاق * دو کلمه است : *مــرنج و مـــرنجان* (محمد اسماعیل دولابی)


+ به* پــدرانتان * بگویید *بـــرگردند *اینجا بعضی ها هوای *ســـــازش *دارند


+ بازم میگن *فرار مغزها*! بازم بگید *نخبگان* به *کشورهای غربی* میرن! :) . در *همایشی* که در *مشهد مقدس* توسط *وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی* برگزار شد از *همسر محترم و موفق بنده* جناب *حــــاجــاقــای شــــــبـر* به عنوان *نـــخــبــه فــــــرهــنگی* تجلیل شد. . بنده به نوبه *خودم* این موفقیت رو به ایشون و *خانواده محترمشون* تبریک میگم :) .


+ جرعــــــــــه ای آبـــــ به لبــــــ میــــگـــویــــم بـــه فـــــــدای لــبـــــ عطـــشـــــان *حســــیــــن*


+ قبل از حساب *صبح قیامت* که میشود اول برای * مادرمان * گریه میکنیم


+ آقاجان :* موی سپید کرده هامان *رفتند . نکند *حسرت آمدنتان* را با خود به *گور* ببریم


+ *عشق اما فقط از ماست اگر بگذارند* (*لبیک یا خامنه ای*)


+ *الهم الرزقنا رزقا حلالا طیبا* کاش در کنار* سفره های رنگینمان *کمی هم یاد فقراء باشیم